عقاید یک دلقک را میتوان یکی از ماندگارترین رمانها در تاریخ ادبیات آلمان بشمار آورد.
هانریش بل در این کتاب کوشیده است ریاکاریها و تلخیهای دنیای مذهبی کاتولیک را در پس نقاب یک دلقک به تصویر بکشد. گرچه این کتاب در رده داستانهای عشقی طبقه بندی میشود، اما دارای مضامین عمیق اعتقادی است. در ادمه قسمتهای جالبی از کتاب را با هم میخوانیم.
چکیدهای از کتاب
کتاب عقاید یک دلقک روایت شخصی با طرز فکر منحصر به فرد به نام هانس شینر بیست و هفت ساله از یک خانواده ثروتمند است. او به دلیل تفاوت در نگرش و مذهب، خانواده خود را ترک کرده و به عنوان یک دقلک به کار مشغول است. هانس از نظر خود از بیماریهای زیادی از جمله مالیخولیایی، تنبلی، تک همسری و افسردگی رنج میبرد. او فقط قادر است خود را کنار ماری تصور کند. ماری دختری کاتولیک با اعتقادات مذهبی است که در دوران مدرسه با هانس آشنا میشود و علارغم احساس گناه شش سال با هانس بدون اینکه ازدواج کرده باشند زندگی میکند. عدم اعتقاد هانس به کسب اجازه از کلیسا جهت زندگی مشترک و همچنین داشتن فرزندانی با اعتقادات مذهبی باعث ایجاد شکاف عمیقی بین آنها میشود.
مضمون اصلی کتاب
عقاید یک دلقک با یاداشتی از ماری با مضمون ترک هانس جهت ازدواج با فردی کاتولیک و رهایی از عذاب وجدان و گناه آغاز میشود. این اتفاق ضربه بسیار شدیدی به هانس وارد میکند. هانس همزمان با مشکلات شدید مالی و آسیب دیدن فیزیکی باعث بروز اختلالات روانی در او میشود. فضای کتاب فضایی مالیخولیایی ادامه مییابد که گاه در زمان حال و گاه در گذشته با ماری به سر میبرد. هانس بعد از رفتن ماری دچار افسردگی شدیدی میشود. طوری که او نه میتواند مثل سابق کار کند و نه انگیزهای داشته باشد برای ادامهی روال عادی زندگیش.
بیشتر اواقت هانس در خاطرات و تصوراتش به سر میبرد. اکثرا تمام روز را در اتاقش مینشیند و به ماری فکر میکند. بعد از اینکه متوجه میشود ماری با شخص دیگری که خود او را میشناسد در ارتباط است، شروع به خیال پردازیهای موازی میکند. این امر باعث مریض شدن و خودخوریش میشود و به جایی میرسد که هم جسمی مریض میشود و هم پولی برای ادامهی زندگی ندارد. درام رئال و غمانگیزی است که خواندنش میتواند دردناک باشد. هانس در نهایت با زیر پا گذاشتن غرورش کاسه گدایی به دست میگیرد. در انتهای کتاب به وضعیت ماری هم اشارهای میشود. چند سال بعد ماری را در هالهای از ابهام نشان میدهد که در آشپزخانه منزلش در تنهایی نشسته و به هانس فکر میکند. رمان به این نکته اشاره میکند که افراط کاتولیکی حاکم بر جامعه، فرزندان آنها را به افرادی دل مرده تبدیل کرده است.
تکههایی از کتاب عقاید یک دلقک که بسیار زیبا هستند به شرح زیر بیان میکنم.
چند هفتهی آخر، مهمترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را انجام نداده بودم. دلقکی که اساسا با حرکات صورتش باید تماشاگر را جذب کند، میبایستی سعی کند دائما عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلا همیشه پیش از شروع تمرین، مدتی رو به روی آینه می ایستادم و مدتی به خودم می نگریستم تا به خودم نزدیکتر شوم. از آنجایی که در من تمایلات خودستایی وجود ندارد، بارها در زندگیام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد.
بعد از انجام این تمرینها خیلی راحت وجود خودم را فراموش میکردم و آینه را برمیگرداندم. اگر بعدا در طول روز به شکل تصادفی خودم را در آینه میدیدم، وحشت میکردم. آن کسی را که در آینه میدیدم، مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود. کسی که نمی دانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز و صورتی بسان ارواح. آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری میرفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم، تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم.
دلقکی که به مشروب روی بیاورد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند.
فقط دو چیز این دردها را تسکین میدهند. مشروب و ماری. مشروب یک تسکین موقتیست ولی ماری نه. ولی او رفته.
و در ضمن خانم محترم، شما وقتی میگویید فقط یک مرد را دوست دارید، فراموش میکنید که یک “م” به آن اضافه کنید. این خود خیلی تعیین کننده است، در واقع شما به جای “یک مرد” باید میگفتید “مَردم”
یک چیز بسیار زیبا وجود دارد. هیچ . به هیچ فکر کن
به شکل عجیب و غریبی با وجود تمام تجارب تلخی که با همنوعان خود پشت سر گذاشتهام، آنها را دوست دارم. منظورم انسانها هستند.
منبع: ویکی پدیا